خیالانگیز و جانپرور چو بوی گل سراپایی / نداری غیر از این عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم / که بر دیدار طاقت سوز خود عاشقتر از مایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را / تو شمع مجلسافروزی تو ماه مجلسآرایی
منم ابر و تویی گلبن که میخندی چو میگریم / تویی مهر و منم اختر که میمیرم چو میآیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را / بهار شادیانگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمیماند / میان شاخههای گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو / دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود / خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
من آزردهدل را کس گره از کار نگشاید / مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن / که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی
:: بازدید از این مطلب : 314
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0